خداوند رسول گرامي را از نظر دلسوزي؛ به چوپان گلّه، و نافهمي و بيشعوري مشركان را به نافهمي حيوانات تشبيه ميكند و آنان را افرادي كور و كر و لال معرفي مينمايد.
1. «وَ اِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالوُا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَينا عَلَيْهِ آبائَنا أَوَلَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلوُنَ شَيْئا وَ لا يَهْتَدُونَ»1.
«وقتي به آنان (مشركان) گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پيروي كنيد، ميگويند: از (آييني كه) پدران خود را بر آن يافتهايم، پيروي ميكنيم، هر چند پدران آنها نه چيزي ميفهميدند و نه به (حقيقت) راه ميبردند».
3. «وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسمَعُ اِلاّ دُعاء وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُميٌ فَهُمْ لا يَعْقِلونَ»2.
«داستان دعوت كافران بسان كسي است كه بانگ ميزند چيزي(گوسفند) را كه نميشنود جز خواندن و فرياد، كافران كر و لال و كورند چيزي نميفهمند».
1. «دعاء» و «نداء» دو واژه عربي است كه در معني صدا زدن و فراخواندن به كار ميروند، چيزي كه هست هرگاه كسي را از نزديك بخوانند در آن جا كلمه «دعاء» و هرگاه از نقطه دور صدا بزنند لفظ «نداء» به كار ميبرند، مثلاً گاهي ميگويند: «دَعَوْتُ زيدا» و گاهي ميگويند: «ناديت زيدا».
و در آيه كريمه هر دو واژه وارد شده و مقصود از مجموع آن دو، سر و صدا است.
2. «ينعق» از ماده «نعق» گرفته شده كه به معني زجر و بازداري حيوان از انجام كار است، مثلاً آنجا كه حيوان ميخواهد بيراهه رود، چوپان داد و فرياد راه مياندازد، در حالي كه حيوان از آن، جز سر و صدا چيزي نميفهمد، و اگر با شنيدن صداي چوپان از راهرفتن باز ميايستد، نه اين است كه مقصود چوپان را ميفهمد، بلكه يك نوع سرگرداني به آن دست ميدهد و متحيّر ميايستد.
قرآن به اين حقيقت با اين جلمه آغاز ميكند:
«كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ اِلاّ دُعاءً وَ نِداءً».
بسان كسي كه حيوان را بانگ ميزند در حالي كه حيوان جز سر و صدا چيزي احساس نميكند.
3. «صُمّ» جمع «أصمّ» به معني كر و «بُكْم» جمع «أبكَمْ» به معني لال، «عمي» جمع «أعمي» به معني كور است.
هدف از توصيف افراد با اين صفات، نفي شعور و آگاهي است. ميگويند: فلاني كر و لال و كور است، يعني چيزي درك نميكند و لذا در آيه مباركه پس از اين سه وصف ميگويد: «فَهُمْ لا يَعْقِلونَ»: «چيزي نميفهمند».
جهت آن نيز روشن است زيرا عقل و خرد از مجاري حس، مايه ميگيرد و هرگاه فردي اين سه حس را از دست داد يا از آنها بهره نگرفت، طبعا دستگاه تفكر او نيز تعطيل ميشود و در حقيقت آيه مباركه به اين نكته كه در شناخت به آن توجه كامل هست، اشاره مينمايد.
در آيه ديگر نيز حس را مجاري آگاهي معرفي ميكند چنان كه ميفرمايد:
«وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطوُنِ اُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمعَ وَ الأبْصارِ وَ الأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُروُن»3.
«خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالي كه چيزي نميدانستيد براي شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد شايد شكرگزار باشيد».
خدا در اين آيه، نخست از ناآگاهي انسان سخن ميگويد: «أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئا». در جمله بعد از ابزار شناخت به نام سمع و بصر و فؤاد ياد ميكند، اشاره به اين كه آن ناآگاهي از طريق به كارگيري ابزار شناخت از بين ميرود و اگر اين ابزار از دست انسان گرفته شود و يا آنها را به كار نگيرد، در ناداني مطلق فرو ميرود.
تا اينجا با لغات و خصوصيات آيه آگاه شديم اكنون به تفسير آيه نخست كه پيرامون نكوهش تقليد است، ميپردازيم.
پرورش انسان در نخستين روزهاي زندگي، در پرتو تقليد و پيروي از حركات پدر و مادر صورت ميپذيرد و اگر غريزه تقليد در نهاد كودك نبود، او گامي به سوي تكامل بر نميداشت. اين روح «محاكات» است كه هر روز صفحه جديدي در زندگي كودك به روي او ميگشايد، ولي بايد توجه نمود كه حس تقليد در نخستين فصول انسان زندگي كاملاً مفيد و سازنده است ولي پس از سپريگرديدن چنين مرحله بايد نيروي فكر و انديشه جاي تقليد و محاكات را بگيرد، و از طريق تفكر و تعقل و با آگاهي كامل چيزي را بپذيرد يا رد كند، قرآن در آيات متعددي انسان را به انديشيدن دعوت كرده و از پيرويهاي نسنجيده از پدر و مادر و يا محيط، نكوهش نموده است و در آيهاي چنين ميفرمايد:
«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنّ السَّمْعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ كُلُّ أُولِئكَ كانَ عَنْهُ مَسؤولاً»4.
«از چيزي كه به آن يقين نداري، پيروي مكن زيرا هر يك از گوشها و چشمها و دل، مسؤول ميباشد».
قرآن در بازداري مشركان از پرستش سنگ و گل و چوب و فلز، آنان را به كارگيري نيروي خرد دعوت ميكند حتي دعوت به تفكر، اساس دعوت تمام پيامبران الهي را تشكيل ميدهد. از باب نمونه:
ابراهيم عليهالسلام به مشركان عصر خود كه بستگان او بودند، چنين خطاب ميكند: «قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اِذْ تَدْعُونَ أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ»5.
«آيا آنگاه كه شما بتها را عبادت ميكنيد و از آنها درخواست حاجت مينماييد، آنها سخنان شما را ميشنوند يا سود و زياني به شما ميرسانند؟».
پاسخ مشركان در همه عصرها از عصر ابراهيم عليهالسلام تا عصر نبي خاتم صلياللهعليهوآله يكي بود، و آن اين كه درست است آنها نه سخن ما را ميشنوند و نه سود و زياني به ما ميرسانند، اما علت گرايش ما پيروي از روش نياكان است چنان كه ميفرمايد:
«قالوُا بَلْ وَجَدْنا آبائنا كَذلكَ يَفْعَلوُنَ»6.
«گفتند: پدرانمان را ديديم چنين ميكنند(ما نيز چنين ميكنيم).
و لذا مشركان همين منطق را در برابر دعوت پيامبر اسلام به توحيد تكرار كردند و گفتند:
«بَلْ نَتَّبِعْ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آبائَنا»
«از راه پدران خود پيروي ميكنيم».
در حقيقت جهان شرك در همه دورانها در مقابل رسالت پيامبران يك منطق پوشالي بيش نداشت و هم اكنون نيز بر همين منطق تكيه ميكنيم.
اين همان تقليد كوركورانه و تعصبهاي بيجا است كه انسان بدون دليل از ديگران پيروي ميكند بدون اين كه در عواقب آن بينديشد.
شعراي نغزسرا درباره اين نوع تقليد سرودههايي دارند كه دو بيت را يادآور ميشويم:
ناصرخسرو ميگويد:
بيان كن حال و جايش را، اگر داني مرا ور نه مپوي اندر ره حكمت، ز تقليد اي پسر عميا سعدي ميگويد:
عبادت به تقليد گمراهي است خنك رهروي را كه آگاهي است
در اينجا از يادآوري نكتهاي ناگزيريم و آن اين كه رجوع به انسان متخصص ارتباطي به تقليد كوركورانه ندارد زيرا در رجوع به متخصص، انسان از دليل اجمالي كه او را بر پيروي از گفتار او دعوت ميكند، پيروي مينمايد و آن دليل اجمالي اين است كه او فرد درسخوانده و آگاه است و پاسي از عمر خود را در اين راه به كار گرفته و من يك فرد ناآگاهم و ناآگاه بايد مشكلات خود را از طريق رجوع به فرد آگاه برطرف كند.
و به ديگر سخن: زندگي اجتماعي بر اساس تقسيم مسؤوليتها استوار است و هر انساني مسؤوليتي بر عهده گرفته كه بايد ديگران از تجارب و اندوخته علمي او بهره گيرند، از اين جهت پزشك به هنگام ساختن خانه به مهندس و معمار مراجعه كرده و آن دو به هنگام بيماري از دانش پزشك، بهره ميگيرند.
مسأله مراجعه به فقيهان آگاه از احكام اسلام بسان مراجعه به پزشك و مهندس است زيرا آنان پاسي از عمر خود را در فراگيري احكام الهي به كار برده و در اين قسمت خبير و متخصص گشتهاند از اين جهت مهندس و معمار و طبيب و پزشكيار در احكام شرعي بايد به فقيه مراجعه كنند همچنان كه فقيه نيز در رفع نيازهاي زندگي به آنها مراجعه نمايد.
حاصل سخن اين كه بهرهگيري از دانش انسانهاي خبير پيروي نسنجيده و بيدليل نيست، بلكه با دليل اجمالي همراه است.
تا اينجا تفسير آيه نخست به پايان رسيد.
اينك به تفسير آيه دوم كه موضوع اصلي است، ميپردازيم:
موقعيت پيامبر صلياللهعليهوآله در برابر مشركان
قرآن براي ترسيم اثرپذيري مشركان در مقابل دعوت پيامبران و مصلحان از تمثيلي بهره ميگيرد، و اين تمثيل براي خود اركاني دارد كه به تدريج روشن ميگردد. قرآن يادآور ميشود كه:
موقعيت مصلحان و صاحبان رسالتهاي آسماني در برابر مشركان كوردل كه درباره سخنان پيامبران نميانديشند بسان چوپان دلسوزي است كه بر گلّه داد و فرياد ميزند و آنها را از بيراههرفتن باز ميدارد. همانطور كه گوسفندان از سروصداي چوپان جز داد و فرياد چيزي درك نميكنند، همچنين مشركان دوران رسالت از آيات قرآني و دعوت پيامبر جز الفاظ، چيزي نميشنوند بي آنكه در معاني آنها بينديشند.
در حقيقت اين تشبيه بر دو پايه استوار است.
1. پيامبران صاحب رسالت، بسان سرپرستان دلسوز گلّهاند.
2. بهرهگيري مشركان از اين دعوتها بسان بهرهگيري گوسفندان از داد و فرياد چوپان است.
وجه شَبَه در هر دو، اين است كه هر دو سرپرست به نجات مورد سرپرستي خود علاقهمند است و در عين حال مورد سرپرستي در هر دو مورد از بهرهگيري صحيح محروم است و جز يك مشت صداي ممتد چيزي به گوش او فرو نميرود.
اكنون برگرديم آيه را تطبيق كنيم:
«مَثَلُ الَّذِينَ كَفَروُا كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ».
با توجه به تقريري كه از مثل كرديم كلمهاي در آيه مقدر است و آن «مثلك مع الذين كفروا» يعني موقعيت تو اي رسول خدا در برابر كافران بسان موقعيت چوپان فريادگر است كه داد و فرياد ميكند ولي گلّه از داد و فرياد او جز سر و صدا چيزي نميفهمد.
در اين جمله به دو ركن نخست چنين اشاره شده است:
الف: «مَثَلُكَ».
ب: «كَمَثَلِ الّذِي يَنْعِقُ».
و به دو ركن ديگر با جملههاي ديگر اشاره شده است يعني:
«الذين كفروا»
«بما لا يسمع الاّ دعاء و نداء»
از آنجا كه گروه مشركان از ابزار شناخت بهره نميگيرند، قرآن آنها را حكما كر و لال و كور ميخواند زيرا فرقي با فاقدان اين ابزار شناخت ندارند، اگر فاقدان ابزار شناخت راهي به حقيقت ندارند آنان نيز به خاطر عدم بهرهگيري از ابزار شناخت در نتيجه با آنها يكسانند.
در پايان يادآور ميشويم تفسيري كه ما انتخاب كرديم، طبرسي7 آن را نخستين تفسير آيه قرار داده، هر چند نظريات ديگري نيز نقل كرده است.
بار ديگر تكرار ميكنيم علت تقدير واژه «مثلك» اين است كه منهاي آن، آيه مفهوم صحيحي پيدا نميكند و اگر به ظاهر آيه اكتفا ورزيم، نتيجه اين خواهد بود:
خدا كافران را به چوپان تشبيه ميكند و ميگويد: «مَثَل الَّذين كفروا كمثل الذي ينعق» در حالي كه واقع تشبيه غير از آن است.
خدا رسول گرامي را از نظر دلسوزي به چوپان گلّه، و نافهمي و بيشعوري مشركان را به نافهمي حيوانات تشبيه ميكند.
و در حقيقت جمله «مثل الذين كفروا» اشاره به جامعه كافران و مشركان است كه پيامبر در ميان آنان بوده است و در حقيقت چنين ميگويد: «مثل اين جامعه با ويژگيي دارد كه (رسول خدا در ميان آنها است)، مثل چوپاني است كه بر سر گوسفندان داد و فرياد ميكشد... .
1. بقره: 170.
2. بقره: 171.
3. نحل: 78.
4. اسراء: 36.
5. شعرا: 72 و 73.
6. شعرا: 74.
7) مجمع البيان، ج1، ص 254. وي به جاي كلمه «مثلك» كه ما در تقدير گرفتيم، جمله ديگري را در تقدير گرفته ميگويد: «مثل الّذين كفروا في دُعائك إيّاهم».